اخراج اتباع بی هیچ شرطی

به گزارش سلامت نیوز به نقل از پیام ما، دستور اخراج افغانهای غیرمجاز ششم تیرماه صادر شد. درست پنج روز پس از آتشبس. هول جنگ هنوز بر سر همه ما افتاده بود که هراسی دیگرگونه به دل اتباع ساکن سرزمینمان افتاد حتی مجوزدارها. صداهایی خاموش که کمتر کسی آنها را میشود. از جمله این گروهها، کشاورزان افغانستانی بودند که سالیان دراز است در زمینهای گسترده ایران مشغول به کارند.
این گزارش روایتی است از این کشاورزان که ناگهان به آنها اعلام کردند؛ باید محصولاتشان را بگذارند و بروند… در زمانهای تلخ که حتی استارتاپهای تازه پاگرفته کشاورزی بیهیچ تقصیری باید سقفشان فرو بریزد چرا که اسرائیل میخواست روزشمار معکوس «نابودی اسرائیل» را بزند.
بسیاری از کارگران مهاجر ترسیدهاند، حتی آنها که پاسپورت دارند. «خیلی از آنها که برگه سرشماریشان بهصورت دورهای تمدید میشد و همراه خانوادهشان بودند، دیگر نمیتوانند بمانند». شماری از این کشاورزان مهاجر میگویند که تا ۱۵ تیر وقت دارند که زمین و محصولشان را رها کنند و برای همیشه از ایران بروند.
مثل «بسمالله»، کشاورز افغان که پنج فرزند دارد؛ آرش ۱۶ساله، مصطفی ۹ساله، فاطمه هفتساله، مرتضی ۶ساله و محمد پنجساله. او از ۱۲ سال پیش در بویینزهرا کشاورزی میکند و آنقدر با زندگی در روستای «کلهدره» خو گرفته که لهجه قزوینی دارد. بسمالله، همسر، مادر پیر و پنج فرزندش باید تا ۱۵ تیر بروند. «دوازده-سیزده سال میشود که روی زمین در بیابان زحمت میکشم. من قانونی هستم، اما فشار آوردهاند که باید اینجا را ترک کنید.» او اکنون باید زمینی که محصول داده را رها کند.
«حالا در زمینمان خربزه کاشتهایم، اما ما را نمیگذارند. ماندهایم چه کنیم. با خربزهها چه کنیم که خرجشان کردیم؟ هر کاری میکنیم، میگویند باید بروید. خدا شاهد است که محصولات کشاورزی روی دستم مانده و نمیدانم چه کار کنم. همه سرمایهام از دست میرود. با دست خالی چطور به هرات برگردم؟» او هر سال زمین کشاورزی را اجاره میکرد و خرج کشتوکار و هر ماه حقوق ۲۵ میلیون تومانی شش کارگرش را میداد.
«سرشماری ما مال استان البرز بود. وقتی برای گرفتن برگه سرشماری به دفتر وکالت رفتم، همه مدارک ما را گرفتند و پس ندادند. کارتهای هوشمند پسرانم و برگه اقامت من را گرفتند و یک برگه دستم دادند که رویش نوشته بود تا ۱۵ تیر باید اینجا را تخلیه کنیم و برویم. آخر ما چه خاکی به سر کنیم؟ حداقل دو ماه مهلت میدادند که محصولاتم را جمع کنم، پول مردم را بدهم، پول کارگر را بدهم و بعد بروم.»
بسمالله درمانده و نالان است. «به خدا به هر دری زدیم نشد. خدایا ما چه کنیم؟ نمیدانیم. کاش حداقل وقت دهند که این گوجهها و خربزهها را جمع کنیم. آقاجان! اگر اینطور بشود، ما خودمان را تسلیم میکنیم به شما. فقط میگوییم هر کاری میخواهید، بکنید، اما اجازه بدهید این خرجی که روی زمینمان کردیم، جبران شود. اگر بروم، این زمین چه میشود؟ خربزه است، گیاه است، یک روز آب ندهی، همهاش خشک میشود. خشک میشود میرود پی کارش. دیگر چیزی نمیماند. خانم شما میتوانید به ما کمک کنید؟ یک نامهای بدهند که فقط دو ماه بمانیم تا اوضاع زمین درست شود.» مدام تکرار میکند که «همهچیز از دست رفت».
بچههای بسمالله هنوز مدرسه میرفتند که نامه خروج را به خانواده دادند. «هرچه فریاد کردیم، هیچکس به دادمان نرسید.» او میگوید کارگران زیادی را مثل خودش میشناسد. «۵۰-۶۰ نفرند. آنها هم مثل من. کارتهایشان را گرفتهاند. خیلیهایشان قانونی هستند. بالاخره همهشان در این ده سال کارت سرشماری گرفتهاند. سالبهسال رفتهاند خودشان را معرفی کردهاند.»
پدر «جمال» در ولسوالی (شهرستان) شیرزاد در ننگرهار، کشاورزی دارد. جمال از سال ۸۷ که به ایران آمد، شغل پدری را ادامه داد، هم در سبزوار و هم در قزوین. «ما داخل بیابانایم و از جنگ خبرمان نشد. صبح تا شب کار میکنیم و شب خسته میخوابیم. بویینزهرا کشاورزی زیاد دارد، بیشتر کارگرانش هم اهل افغانستاناند.» او گذرنامه دارد و نامه خروج نگرفته است. «به کارگران دیگری که گذرنامه ندارند، اعلام شده است که بروند. گذرنامه من هم تا ۲۴ تیر وقت دارد. نمیدانم تا آنوقت دوباره تمدیدش میکنند یا نه.
«ظاهر» هم کارگر روزمزد کشاورزی است که پنج سال پیش بهخاطر دختر بیمارش به ایران آمد و ماندگار شد. «خیلی وقت است اینجا کشاورزی میکنم. البته زمین مال خودم نبود، کارگری میکردم. ۲۰ روز یکجا، یک ماه یکجا. در هرات هم کارمان کشاورزی بود، آمدم قزوین چون کار بود.» او ۲۴ساله است و دو فرزند دارد، یکیشان «مروه» است، هشتساله. «دخترم CP (فلج مغزی) دارد. تشنج میکند. راه رفتن نمیتواند. دنبال کارهای او بودیم که راهمان به اینجا رسید.» وقتی مروه به دنیا آمد، افغانستان بودند. «روزی تشنج کرد. بردیمش شفاخانه. دکتر گفت در افغانستان تداوی (درمان) نمیشود. باید ببرید یک کشور دیگر، پاکستان یا ایران. ما هم آمدیم اینجا.» دوستان ایرانی برای درمان مروه، دست ظاهر را گرفتند. «گاهی روزی ۸۰۰ تومان میتوانم درآمد داشته باشم که آن هم خیلیاش هزینه درمان دخترم میشود. خیلی وقتها هم کم میآید. بهم کمک میکنند. دخترم خدا را شکر الان بهتر است. یک متخصصی است در چهارراه طالقانی کرج، پیش او میبردمش. اینجا درمانش بهتر پیش میرفت.
داروهایش پیدا میشد. البته همینجا هم درمان بسیار بلند (پرهزینه) است. در ملارد زندگی میکردیم و برای کار میرفتم بویینزهرا. در یک روستا. میرفتم آنجا یک ماه، یک ماه و نیم میماندم و برمیگشتم که به خانواده رسیدگی کنم.» بالاخره ۲۰ روز پیش برگه خروج او و خانوادهاش صادر شد. ظاهر میگوید چارهای نیست، دوباره برمیگردد هرات. «من که برای درمان دخترم آمدم، نه چیز دیگر. حالا نمیدانم آنجا چه میشود. درمانش هم آنجا بعید میدانم ادامه پیدا کند. دخترم اینمدت مدرسه هم ثبتنام نشد؛ چون ما مدرک نداشتیم. کارت اقامت ندارم. هیچچیز ندارم. چارهای نیست میروم. مهم فقط درمان دخترم بود.»
«نبی» هم کشاورز دیگری است که از ۱۳۸۵ تا امروز در بویینزهرا کشاورزی میکند. او ساکن کرج است. در هرات گندم و جو میکاشت و اینجا محصولات جالیزی با آبیاری قطرهای. به او هم برگه خروج دادهاند.
تا چند روز دیگر، بسیاری از این کشاورزان باید زمین، خانه، محصول و زندگیای که ساخته بودند را در میانه فصل برداشت رها کنند و بروند؛ اما نه به خاطر خشکسالی، به خاطر دستوری که اجازه نداد حتی میوه زحمتشان را بچینند.