چرا تلاشهای ترامپ برای مذاکره درباره اوکراین شکست میخورد؟

۱۱:۴۸ – ۱۸ مرداد ۱۴۰۴
باشگاه خبرنگاران جوان؛ اعظم پورکند – رئیسجمهور آمریکا دونالد ترامپ اعلام کرده است که بهزودی با ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، دیدار خواهد کرد تا درباره پایان جنگ در اوکراین گفتوگو کنند. اگرچه به نظر میرسد دو طرف هنوز در حال مذاکره درباره زمان و مکان این ملاقات هستند، ترامپ شایسته تقدیر است برای تلاشهایش جهت پیشبرد یک «توافق» مصالحهآمیز که همگان بر ضرورت آن برای پایان دادن به جنگ اوکراین – که نزدیک به سه سال در بنبست بوده و احتمالاً در آینده نزدیک نیز ادامه خواهد یافت – اتفاقنظر دارند. مشکل اینجاست که دولت او بهصورت تصادفی و بدون برنامه پیش میرود و به نظر میرسد تاریخچه موفق میانجیگریهای آمریکا در حل منازعات خشونتبار را نادیده میگیرد.
از فوریه گذشته، ترامپ و مشاورانش پیشنهاد آتشبس یکماهه را مطرح کردند. اما توقف پایدار درگیریها معمولاً نتیجه مذاکرات صلح است، نه پیششرط آن. نمونههای اخیر شامل بوسنی، کنگو، موزامبیک، ایرلند شمالی و سودان میشود. ترامپ بعداً عقبنشینی کرد وقتی پوتین – که نیروهایش در حال پیشروی هستند – شرایط سیاسی سختگیرانهای را مطرح کرد. مقامات آمریکایی بهصورت جداگانه با رهبران اوکراین و روسیه دیدار کردهاند و از همکاری بالقوه مفید با کشورهای اروپایی و جنوب جهانی که تحت تأثیر جنگ قرار گرفتهاند، چشمپوشی کردهاند.
در مواجهه با طرحهای صلح متضاد طرفین درگیری، دولت ترامپ بهصورت نابالغ پیشنهاد یکصفحهای خود را ارائه داد و سه جلسه بیحاصل میان مقامات روسیه و اوکراین را بدون حضور ناظران بینالمللی ترتیب داد – که هیچ نتیجهای در بر نداشت.
ترامپ، در اوج ناامیدی، گاهی تهدید به کنار گذاشتن ابتکار صلح خود کرده، گاهی کمکهای نظامی و اطلاعاتی به اوکراین را متوقف کرده، سپس آن را از سر گرفته، وعده تسلیحات دفاعی جدید داده و حتی تهدید به اعمال تعرفه ۱۰۰درصد بر کشورهایی کرده که با روسیه تجارت میکنند – مگر اینکه پوتین ظرف ۱۰ تا ۱۲ روز(ضربالاجلی غیرواقعبینانه) به یک «معامله» نامشخص تن دهد. با نزدیک شدن به این مهلت، ترامپ از ملاقات رو در روی قریبالوقوع خود با پوتین خبر داده است. اما مارکو روبیو، وزیر امور خارجه آمریکا، هشدار داده که مهمترین نقش رئیسجمهور این است که «در پایان [مذاکرات]وارد شود و آن را به نتیجه برساند» – درحالیکه تا امروز هیچ فرآیند مذاکرهای آغاز نشده است.
تصویر کلی، ابتکاری شتابزده و بیبرنامه است که احتمال شکست بالایی دارد.
اما ضرورتی ندارد اینگونه باشد. چه بهدلیل بیتجربگی ترامپ در صلحسازی و بیحوصلگی او یا فراموشی وزارت خارجه، دولت او از درسهای چهار رئیسجمهور پیشین آمریکا در زمینه میانجیگری استفاده نمیکند. همانطور که پژوهشگران بسیاری شرح دادهاند، در دوران *رونالد ریگان، جورج اچ. دبلیو بوش، بیل کلینتون و جورج دبلیو بوش، آمریکا موفق شد در دوازده مورد به حل پایدار درگیریهای داخلی و بینالدولی پیچیده و خونین در بوسنی، بوروندی، کامبوج، کنگو، السالوادور، اتیوپی-اریتره، گواتمالا، نیکاراگوئه، موزامبیک، نامیبیا-آنگولا، ایرلند شمالی و سودان کمک کند. سه مورد از این جنگها – در کنگو، موزامبیک و سودان– تلفاتی بیش از ۳۵۰ هزار کشته (تخمین فعلی جنگ اوکراین) به جا گذاشتند.
در تمام این موارد، در ابتدا تردیدهایی وجود داشت – همانطور که در اوکراین وجود دارد – که آیا طرفین واقعاً آماده مذاکره برای پایان درگیری هستند یا خیر. اما این تردیدها مانع صلحسازان نشد. در هر مورد، موفقیت نهایی پس از ایجاد یک ساختار صلحسازی منحصربهفرد(یا مجموعهای از ساختارها) تحت هدایت یک میانجی نسبتاً بیطرف با مهارتهای حرفهای حاصل شد. این میانجی میتوانست یک سازمان منطقهای، نهاد سازمان ملل، یک یا چند دولت، یا حتی یک سازمان غیردولتی باشد.
مطالعات گسترده، از جمله خاطرات دستاول، نشان میدهد که چگونه میانجیها در درگیریهایی که «بالغ برای حلوفصل» بودند – یعنی طرفین به این درک رسیده بودند که نمیتوانند پیروز شوند و هزینه ادامه جنگ بیش از هزینه یک توافق احتمالی است – یا نیاز به زمان بیشتری برای بلوغ داشتند، به توافقهای صلح کمک کردند.
این میانجیها دقیقاً چه کردند؟
میانجی ها بهصورت منظم طرفین درگیری را به مذاکرات مستقیم یا گفتوگوهای غیرمستقیم دعوت کردند وبا دقت به نگرانیهای آنها گوش دادند و تفاوتهایشان را برایشان تشریح کردند. آنها به دنبال یافتن یک راهحل منصفانه بودند.
آنها حامیان جناحهای درگیر و دیگر کشورها و گروههای منطقهای مهم را بهعنوان «دوستان» این فرآیند وارد مذاکرات کردند و کمکهای فنی برای اجرای طرحهای صلح توافقشده را فراهم کردند.
همچنین با ایجاد تدریجی اعتماد سیاسی و شخصی میان شرکتکنندگان، ترس آنها را کاهش دادند و به آنها حس مالکیت مشترک بر گفتوگوی سیاسی دادند.
همچنین، چارچوبی برای اجماعسازی ایجاد کردند که شامل تنظیم دستور جلسات، تعیین مهلتهای تصمیمگیری، مشخص کردن زمان مناسب برای مطرح کردن آتشبس و تعیین زمانی که باید طرفین را وادار به پذیرش پیشنهاد مصالحه کنند یا در صورت عدم پذیرش، مسئولیت شکست کل فرآیند را بر عهده آنها گذاشت.
با پیشرفت فرآیند، میانجیها و «دوستان» شان از ابزارهای فشار مختلفی استفاده کردند. معمولاً این ابزارها شامل مشوقها و تنبیههای اقتصادی و نظامی (از جمله استقرار نیروهای حافظ صلح بیطرف بینالمللی) بود. این مشوقها و تهدیدها بهویژه زمانی مؤثر بودند که در چارچوب مذاکرات سیاسی جاری اعمال میشدند – جایی که طرفین و حامیان دولتیشان شروع به درک امکان یک جایگزین سیاسی رضایتبخش به جای ادامه جنگ میکردند. بدون چنین مذاکراتی، اقدامات یکجانبه «سختگیرانه» – مانند تحریمهای اضافی که ترامپ علیه روسیه و شرکای تجاری آن پیشنهاد کرده – کمتر تأثیرگذار خواهند بود.
با وجود این سابقه دیپلماتیک چشمگیر در جایگزینی ترتیبات سیاسی پایدار به جای درگیریهای خشونتبار در مناطق حساس، هیچ تضمینی وجود ندارد که میانجیگری در اوکراین موفق شود. برای مثال، این روش در رواندا، آنگولا و سوریه در نهایت به صلح نینجامید. اما این شکستها عمدتاً بهدلیل نقصهای توافقها، ضعف در همکاری بینالمللی یا اجرا بود. یک هشدار دیگر: فرآیند مذاکره زمانبر است – معمولاً حداقل دو سال طول میکشد، اگرچه ممکن است آتشبس خیلی زودتر حاصل شود. بااینحال، این بهترین الگوی موجود برای مدیریت چنین درگیریهایی است.
دولت ترامپ باید از رویکرد تصادفی فعلی خود فراتر رود. اولویت باید این باشد که این درگیری را تحت یک فرآیند میانجیگری ساختاریافته قرار دهد – با رهبری آمریکا و همراهی نقشآفرینان کلیدی اروپایی و جهانی جنوب(از جمله کشورهای علاقهمندی مانند برزیل، هند، چین، ترکیه، عربستان سعودی، قطر و امارات). گردآوردن طرفین درگیری نباید دشوار باشد، چرا که آنها چندین بار در طول جنگ با یکدیگر ملاقات کردهاند.
اگر ترامپ بتواند از تاریخ اخیر آمریکا درس بگیرد، شاید فرصتی برای کسب جایزه صلح نوبل که همواره آرزویش را داشته، به دست آورد.
منبع ریسپانسیبل استیت کرافت