اخبار فرهنگی و هنری

پیغمبر مأیوس! به این شهر پشیمان؛ برگرد! که نفرین تو طوفان شدنی نیست

خبرگزاری مهر

به گزارش خبرگزاری مهر، اعظم سعادتمند شاعر و منتقد ادبی، شعر تازه‌ای سروده است.

در ادامه این غزل را با هم می‌خوانیم؛

*

من ماندم و یک بغض که باران شدنی نیست

یک تکه نمک‌زار که گلدان شدنی نیست

چل سال نشستم که مگر باز شود باز..‌.

این بافه‌ی گیسو که پریشان شدنی نیست

زخمی که مرا سخت گرفته است در آغوش

آنقدر عمیق است که درمان شدنی نیست

از سلسله‌ی غم به چه حیلت بگریزم

این برج کهنسال که ویران شدنی نیست

روزی که رها باشم از اندوه… از اندوه…

روزی است که در عالم امکان، شدنی نیست

غولی که خودم ساختمش در دل و در جان

آنقدر هیولاست که انسان شدنی نیست

پیغمبر مأیوس! به این شهر پشیمان،

برگرد! که نفرین تو طوفان شدنی نیست…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا