همسرم نیمای سابق نبود/ او برای شهادت آماده بود

۲۳:۵۲ – ۲۱ تير ۱۴۰۴
باشگاه خبرنگاران جوان؛ نفیسه خلیلی – فقط یک جمله از وصیتنامهاش کافی بود تا عمق باورش به راه شهادت را آشکار بسازد. شهید نیما رجبپور، شهید رسانه ملی در وصیتنامهاش در سال ۱۳۷۷ گفته بود: «پدر و مادر مهربانم! خوشحالم از اینکه فرزند شما پاکان بودم. مرا بهخاطر اینکه ۲۱ سال زحمت دادم به شما میبخشید. همیشه شهادت آرزویم بود و یک سری عجیب بهنظرم میآمد و اکنون که خود به سوی آن میشتابم، بسیار خوشحالم. من امانتی بودم از خدا در دست شما که دوباره به سوی او میروم. انا لله و انا الیه راجعون و اینجا خدایا دوست دارم شهید شوم و آن هم به قول یکی از سرداران شهیدمان که نامش را فراموش کردم، توسط شقیترین انسانهای روی زمیناند، تا کلام امیرالمومنین (ع) أشقی الأشقیاء و آن هم شلیک گلولهای در سر. نمیدانم آیا توفیق این امر بزرگ را یافتهام. الله اکبر».
همسر شهید رجبپور در برنامه «از سر گذشت» شبکه نسیم با اشاره به حمله رژیم صهیونیستی به خاک کشورمان، از روزهای نخست جنگ تحمیلی ۱۲ روزه گفت که همسرش بنا به وظایف رسانهایاش مجبور شد آنها را در همان لحظه اولیه ترک کند.
او ادامه داد: در همان زمانِ حمله رژیم صهیونیستی صدا بسیار بلند آمد. همسرم ابتدا تصور کرد صدای رعد و برق است، اما من گفتم نیما این صدا شبیه رعد و برق نیست. او گفت اسرائیل گفته بود حمله میکند، احتمالاً همان است و بعد سریع به سراغ گوشیاش رفت و با همکارانش تماس گرفت. آنها حمله رژیم صهیونیستی را تایید کردند. همسرم بلافاصله لباسهایش را پوشید و رفت. ایشان تا دو سه روز در منزل نبود. حتی یک روز آمد و لباسهایش را عوض کرد. فکر میکنم او میآمد، تا غسل شهادت کند. چون یک آمادگی عجیب و غریبی داشت. او بعد از شهادت شهید رئیسی دیگر آن نیمای سابق نبود. او شبیه نیمای سالهای ۷۶ و ۷۷ شده بود، که تمام وجودش برای شهادت آماده بود.
همسر شهید رجبپور تعریف کرد: نیما به شهید رجایی علاقه داشت. ایشان یک سال یا دو سال یکبار کتاب سیره شهید رجایی را کامل مطالعه میکرد. در نهایت هم درب ورودی ۷۲ تن نزدیک مزار شهید رجایی و شهید باهنر است. همسرم در اوایل زندگی اسم نیما را دوست نداشت. وقتی که با بچههای جبهه و جنگ و شهدا مانوس شده بود، خیلی دوست داشت علی صدایش کنند. بعدها که بزرگتر شد گفت نام علی برایم زیاد است. من غلام علیام. خودش را غلام علی میدانست. او شهید رجایی را دوست داشت و من در همین هنگام که با شهید رجایی صحبت میکردم، تا بگویم نیما آمده و نزدیک شماست، دیدم سن و سال هر دوی آنها یکی است. نیمای من ۴۸ سالش تمام نشده بود؛ مثل شهید باهنر و شهید رجایی که در ۴۸ سال سنگر جمهوری اسلامی را به بهترین نحو هدایت کردند.