اخبار فرهنگی و هنری

دیدار متفاوت در اسارت؛ ابتکار انسانی ایران

یکی از آزادگان می‌گوید: چند روز به آزادی اسرا، نگهبان عراقی پشت پنجره آسایشگاه ما آمد. بچه‌ها پرسیدند: چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: به‌زودی اسرا آزاد خواهند شد ولی ما شما را آزاد نمی‌کنیم و مفقود تلقی می‌شوید، اسمتان را به صلیب سرخ بین‌المللی ندادیم.

خبرگزاری تسنیم

– اخبار فرهنگی –

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، چشم‌هایت را ببند و برو به 35 سال پیش در چنین روزی. 26 مرداد 1369 یکی از روزهایی بود که برای خیلی از مردم ایران احساسش و خاطره‌ای که از آن روز برایشان باقی مانده یا سفید است یا سیاه. میانه ندارد. خانواده‌هایی که با آزادی اسرا از چشم انتظاری و در برزخ بودن رها شدند و خانواده‌هایی که با شنیدن خبر نبود عزیزشان درمیان آزادگان، همان کور سوی امیدی هم که داشتند خاموش شد. 

آنهایی که فرزندشان مفقودالاثر بود و نمی‌دانستند زنده هست یا نه، سال‌ها شرایط بسیار سختی را تحمل کرده بودند. چرا که در میان اسرا تعدادی از آنها بودند که بنا بر دلایلی حزب بعث نامشان را در لیست صلیب سرخ وارد نمی کرد و عملا انگار اصلا وجود خارجی ندارند. 

یکی از آنها غلامرضا علیزاده بود که هنگام اسارت حدودا 21 سال سن داشت و از رزمندگان گردان یونس، لشکر 14 امام حسین (ع) بود. غلامرضا از طرف شهید حسین خرازی مأمور می‌شود تا  با یک گروه غواص که 16 نفر بودند در عملیات کربلای 4 برای مأموریتی ویژه بروند که در حین انجام مأموریت اسیر شده و نزدیک به چهار سال در اردوگاه تکریت همراه با 11 نفر دیگر تحت شکنجه‌ها و سختی‌های سختی قرار می‌گیرد. او در بخشی از خاطراتش از روز آزادی می‌گوید: «به‌یک‌باره بدون زمینه‌های قبلی دیدیم از رادیو و تلویزیون عراق اعلام شد که پیرو پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، تبادل اسرا از دو، سه روز دیگر شروع می‌شود. آن شب ما تلویزیون نداشتیم؛ اما دیدیم بچه‌های آسایشگاه‌های دیگر دارند دست تکان می‌دهند. فهمیدیم خبرهایی شده است. سطل‌های سبز را نشان می‌دادند، یعنی که خبرهای خوشی در راه است.

گفتیم: خدایا چه خبر شده است؟ نه مذاکره‌ای و نه فوتبالی بوده است؛ یعنی چه خبر مهمی به بچه‌ها رسیده است که همه شاد و سرحال شده‌اند؟! کمی بعد نگهبان عراقی پشت پنجره آسایشگاه ما آمد. بچه‌ها پرسیدند: چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: به‌زودی اسرا آزاد خواهند شد ولی ما شما را آزاد نمی‌کنیم و شما مفقود تلقی می‌شوید و اسمتان را به صلیب سرخ بین‌المللی نداده‌ایم.

از دو روز بعد از اعلام، روزی هزار نفر اسیر مبادله می‌شد. هر شب هم تلویزیون عراق مبادله‌ها ر ا نشان می‌داد. بعدازاینکه ده، یازده گروه از اسرا آزادشده بودند، یک روز دیدیم یک کامیون وارد اردوگاه ما شد و برایمان کفش و لباس نظامی آوردند و گفتند: بیایید کفش و لباس بگیرید. آن‌هم چه کفش‌هایی؟! از بس بزرگ بود، یک لنگه‌اش برای دوپایم بس بود.

برای لباس‌ها هم سوزن و نخ آوردند و نشستیم خیاطی کردن و لباس‌ها را با سرهم‌بندی، اندازه خودمان کردیم. ظاهراً باید ما را هم آزاد می‌کردند. به نظرم ساعت شش و نیم صبح تاریخ 5/6/1369 بود که شنیدیم؛ نگهبان می‌گوید: ایران! ایران! و سوت می‌زند و تکرار می‌کند؛ ایران آمار! ایران آمار! بیایید بیرون! گفتند: سریع حمام و دستشویی بروید و برگردید و در آسایشگاه لباس‌هایتان را بپوشید و دوباره به خط شوید. آن لحظه واقعاً شادی را در چشم‌های همه می‌دیدم. سر از پا نمی‌شناختیم و نمی‌دانستیم داریم چکار می‌کنیم. انگار در حال پرواز بودیم. همه باورشان نمی‌شد. می‌گفتند: ممکن است بخواهندما را به یک اردوگاه دیگر ببرند.

آزادگان , دفاع مقدس , جنگ ,

چون کمیته صلیب سرخ بین‌المللی ما را ندیده است. حتماً به قول خودشان می‌خواهند امتیاز بگیرند. اگر امتیاز نگرفتند، ما را اینجا زنده‌به‌گور می‌کنند. با این احتمالات رفتیم با آب سرد، حمام کردیم و لباس‌هایمان را پوشیدیم.

اعلام کردند بند یک بیاید! وقتی آمدیم، دیدیم نیروهای کمیته صلیب سرخ آنجا هستند. آن‌ها وقتی وضعیت اسف‌بار ما را دیدند، به‌شدت متأثر شدند و زن آلمانی همراهشان گریه می‌کرد. یکی از بچه‌ها گفت: کجایش را دیدی؟! هنوز جای کابل‌ها که بدنم را تکه‌تکه کرده، روی کمرم باقی‌مانده است و نشان داد و آن زن اشک می‌ریخت.

حسن طاهری پایش را نشان داد و او به بعثی‌ها ناسزا می‌گفت که این‌ها وحشی‌اند و پست‌ترین آدم‌های روی زمین‌اند و بچه‌ها گفتند که چند نفر را کشتند و او واقعاً منقلب شده بود. یکی از مأموران صلیب گفت: هزار نفر را می‌خواهیم آزاد کنیم و شما شامتان را ایران می‌خورید.

مأمور صلیب گفت: آقا پسر شما چند سال داری؟ گفتم بیست‌ و یک‌ ساله هستم. اسم و مشخصات من را نوشت و گفت: به کدام کشور می‌خواهی پناهنده بشوی؟ گفتم من می‌خواهم به جهان پناهنده شوم. گفت به جهان که نمی‌توانی. گفتم من می‌توانم چون نام مادربزرگم جهان است. لحظه‌شماری می‌کنم پیش ایشان بروم. او واقعاً برایم یک پناهگاه بود. آن بنده خدا هم خندید و به زبان انگلیسی به آن‌یکی گفت که دارد این را می‌گوید. فرم را پر و امضا کردم و کارت سبز و شماره اسارتم را گرفتم. کم‌کم همه وارد خاک خودمان شدیم و اتوبوس‌های ایرانی سوارمان کردند. هنوز نماز نخوانده بودیم. به‌ محض این‌که پا در خاک ایران گذاشتیم، همه سجده شکر کردیم و گریه افتادیم و خاک وطن را بوسیدیم…»

آزادگان , دفاع مقدس , جنگ ,

در مقابل حزب بعث، امام خمینی(ره) دستور به تشکیل کمیسیون اداره اسرای جنگی داد. کمیسیونی که به علت افزایش اسرای عراقی در سال 61 با مسئولیت شورای عالی دفاع تأسیس شد و بر عکس عذابی که به اسرای ایرانی داده می‌شد، عراقی‌ها امتیازهایی دریافت می‌کردند که حتی فراتر از قواعد کنوانسیون‌های ژنو بود. این کمیسیون از اسرای عراقی خواست در نامه‎‌های خود به خانواده‌هایشان بنویسند که امکان ملاقات با آن‌ها فراهم است. 

آزادگان , دفاع مقدس , جنگ ,

تصویری از اسرای عراقی

علاوه بر این گروهی در میان عراقی‌ها بودند که به رزمندگان اسلام پیوستند و به عنوان «احرار» بعد از مدتی از کمپ اسرا بیرون آمدند و به زندگی در شهرهای ایران ادامه دادند که از جمله این افراد می توان به سمیر ابواحمد الغامدی راننده نفر بر سنگین گردان 181 از یگان دوم سپاه چهارم بازسازی شده ارتش، علی الصمدانی افسر توپخانه در غرب و شاهین‌محمد المحمدی اشاره کرد.

شاید همین اقدامات ایران بود که موجب شد از دل نیروهای بعث، رزمندگان مخلصی به لشکر بدر بپیوندند و علیه صدام در کنار مجاهدان ایرانی مبارزه کنند. 

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا